پوستر: تمرینی برای ابراز عقیده(قسمت دوم)
گفتگوی لادن رضایی و آلن لوکرنک (Alain Le Quernec)
ل.ر. میتوانید در مورد عادتها و شیوههای شخصی خودتان برایمان بگویید؟ میخواهیم بیشتر در مورد شیوهی منحصربهفرد انجام کار در استودیوی شما بدانیم.
آ.ل. گفتنش سخت است… در حقیقت من هیچ سبکی ندارم. استعداد خاصی در تصویرگری ندارم و اگر لازم بشود تا طرحی بکشم, باید زمان بسیار بسیار زیادی را صرف آن کنم. بله, هیچ سبک خاصی ندارم و سبک من مرتب در حال تغییر است. تصور میکنم که شخصیت هنری من, بیش از ”سبک کارم“, به ”طرز فکرم“ وابسته است. گاهی موفق به خلق یک طرح خوب میشوم و, مثلاً, به یک شگرد تزئینی دست پیدا میکنم و به خودم میگویم, ”خیلی خُب, میتوانم از این شگرد بارها استفاده کنم, چون خوب کار میکند!“,ولی در درونم برعکس این فکر میکنم. من از کپی کردن خودم وحشت دارم! شاید این کار خوبی نباشد, ولی همیشه در حال تغییر هستم. نمیخواهم اسیر یک سبک بشوم. دوست دارم همیشه در خطر باشم و هر بار چیز تازهای را امتحان کنم, و از آنجایی که هنوز آن را درست نمیشناسم, ممکن است بر روی آن بسیار کار کنم تا قابل قبول شود.
ل.ر. این همان چیزی است که هنرمند را زنده نگه میدارد میدهد ـ این که مجبور نشود همیشه ”یک چیز“ را تکرار کند.
آ.ل. پس وقتی نگاه میکنید, میبینید که آنچه ارائه میدهم بسیار متغیر است. شاید هنرمند نیستم, شاید هیچ چیز نیستم؛ نمیدانم! بعضی هنرمندان زبان بصری خودشان را دارند و تمام عمرشان را برای خلق این زبان صرف کردهاند, ولی من ”نمیتوانم این کار را بکنم“. متأسفم, اما به این هنرمندان حسادت میکنم. من هم دوست داشتم تا زبان خاص خودم را خلق کنم, ولی این در طبیعت من نیست؛ پس مجبورم با این طبیعت بد بسازم! سعی میکنم انسان صادقی باشم. کلک نمیزنم و مشتری را فریب نمیدهم. حتی اگر کاری که کردهام خوب نباشد (و این اتفاق فراوان میافتد), همیشه سعی میکنم ایرادهایش را برطرف کنم ـ نه اینکه مشتری را گول بزنم.
ل.ر. اعتراف میکنم که درست قبل از این که به تبریز بیایید, در اینترنت جستجو میکردم تا در مورد شما جزئیات بیشتری بدانم و کشف کردم که در گذشته, بازیکن راگبی خیلی خوبی بودهاید! وقتی بیشتر با شما آشنا شدم, از این موضوع حیرت کردم, چون احساس کردم که بسیار مهربان و عاطفی هستید, در حالی که راگبی همیشه در نظرم ورزش بسیار خشنی بوده.
آ.ل. بله, راگبی حقیقتاً ورزش بسیار خشنی است ـ خشمگینانه نیست, ولی ”خشن“ است. «بوم»!! درست میگویید. من از زد و خورد متنفرم, ولی راگبی را به لحاظ فیزیکی و به عنوان ورزش دوست دارم. از ورزش حرفهای هم خوشم نمیآید. برای من, ورزش یک جور تفریح است. من استخوانهایم را در بازی راگبی شکستم, ولی این مال گذشته است. من مدت زیادی, یعنی تا 41سالگی, راگبی بازی کردم و بعد یکدفعه آن را کنار گذاشتم. و حالا هیچوقت حتی به تماشای مسابقات راگبی هم نمیروم. محال است! وقتی بازی در تیم اولم را کنار گذاشتم، از من پرسیدند، ”میخواهی در تیم دیگری بازی کنی؟“ گفتم، ”نه، نه، نه!“ پرسیدند، ”میخواهی در تیم پیشکسوتان بازی کنی؟“ گفتم، ”معلومه که نه!!“ در عرض یک روز راگبی را کنار گذاشتم.
ل.ر. لطفاً در بارهی آن خبر در روزنامه هم برایمان بگویید.
آ.ل. یک شوخی بود! من بازیکن بزرگی نبودم، ولی تیم ما در سال 1972 قهرمان مسابقات راگبی لهستان شد. من آن موقع در تیم راگبی «مدرسهی عالی ورزش»“Academy of Sport” بازی میکردم و شاید بدترین بازیکن تیم بودم. اما وقتی عکسمان همراه با خبر قهرمانی در روزنامه چاپ شد، این من بودم که در نمای نزدیک درست در وسط کادر ایستاده بودم و جام قهرمانی را در دست داشتم!… ولی در مورد ورزش راگبی و شخصیت من، درست میگویی. میتوان گفت که من شخصیت مهربانی دارم، ولی راگبی هنر جنگیدن است: «فریب نده، ولی ثابتقدم باش!» بنا نیست کسی به تو کمک کند. برعکس، در برابرت قد علم میکنند! زندگی هیچوقت ساده نیست. هیچکس به تو محبت نمیکند و نمیگوید، «اختیار داری! تو بهترینی! » برعکس، آدمها تلاش میکنند تا تو را شکست بدهند و… خُب، زندگی همین است!
ل.ر. با توجه به ظهور فناوریهای نوین و راههای امروزی برقراری ارتباط و رسانههای جدید، لطفا برایمان از وضعیت فعلی پوستر در دنیا بگویید.
آ.ل. بگذار اینطور بگویم که هر یک از ما به زمان و مکان خاصی تعلق داریم. وقتی من، در نیمهی دوم قرن بیستم و در فرانسه شروع به طراحی پوستر کردم، «تصویر» یک چیز کمیاب و گران بود. این غیرممکن بود که در سال 1970 بتوانم از روش چاپ 4رنگ در پوسترهایم استفاده کنم، چون خیلی گران میشد. حتی در مورد حروفچینی هم، متن را با «لِتراسِت»“Letraset”، در اصل نام تجاری محصول حروفبرگردان ساخت انگلستان در دههی 60 میلادی. امروزه به انواع حروفبرگردان گفته میشود.” میچیدیم. سپس ـ البته نه در یک سال، بلکه در ده یا پانزده سال ـ یک دگرگونی بزرگ اتفاق افتاد و امروز، چاپ یک پوستر 4رنگ در فرانسه ده برابر ارزانتر از چهل سال پیش است که تازه کارم را شروع کرده بودم. امروز چاپ 4رنگ را در همه جا میبینی. در سوپرمارکت، در تبلیغات و در همه جا، همه چیز رنگی است و چاپ سیاهوسفید ناپدید شده. بله، این یک انقلاب تمامعیار است. وقتی تصویر نایاب بود، باارزش هم بود و در یک کتاب داستان 200صفحهای، مثلاً «قصههای هزارویک شب»، فقط 10 تصویر رنگی بهکار میرفت. کتاب را میخواندی و گاهی به یک تصویر برمیخوردی و ذوق میکردی. اما حالا در تصاویر شنا میکنی!
وقتی در پایان قرن نوزدهم پوستر مدرن متولد شد، بشر به کمک لیتوگرافی توانست بر چاپ در ابعاد بزرگ مسلط بشود. هر چند هزینهها سنگین بود، ولی برای اولین بار تصویر قابلیت تکثیر پیدا کرده بود و این تحول، در زمانی که هنوز عملاً تصویری در کار نبود، بسیار قدرتمندانه عمل میکرد ـ میدانید، تا آن موقع پوسترها فقط از نوشته تشکیل میشد. بله، شیوهی جدید بهقدری قدرتمند بود که دنیای تبلیغات بلافاصله آن را بهکار گرفت و چاپ به شیوهی «اُفست»”Offset” رواج پیدا کرد. و حالا آن هم دارد جای خود را به «پلاتِرها»“plotters” میدهد. پیش از آن، پوستر کمیاب و بنابراین قدرتمند بود، ولی پوستر ـ تصویر ـ امروز دیگر کمیاب نیست و قدرتش کمتر شده. نمیدانم، شاید بهزودی ”تصویر روی پردهی نمایش“ “screen image” جای ”تصویر روی کاغذ“ را بگیرد. پس نسل جوان باید خود را با این تغییرات وفق بدهد. متأسفانه من پیغمبر نیستم و نمیتوانم بگویم که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. تنها سعی میکنم خودم را کموبیش با این تحولات هماهنگ کنم، چراکه نسل جوان، با در دست داشتن کامپیوتر و فناوریهای نوین، از من باهوشتر است.
شما گفتید که من به خاطر پوسترهای سیاسیام شهرت دارم. اما در دنیای سیاست هم دیگر کسی به پوستر علاقه ندارد. نمیدانم در آینده چه رخ خواهد داد. احتمالاً طراحی گرافیک تغییر خواهد کرد و بیش از پیش اهمیت خواهد یافت. طراحی گرافیک امروز، با ظهور فناوریهای نوین، مدام در حال تغییر است. برای مثال، طراحی حروف در گذشته کار بسیار زمانبری بود. ولی امروز به کمک کامپیوتر، هر کس میتواند حروف الفبای خودش را خلق کند. در این زمینهها خلاقیت فوقالعادهای وجود دارد.
در اینجا روی سخنم با دوستانم در کشورهای غربی است. در مورد پوسترهای تزئینی تحول عجیبی رخ داده و این پوسترها دارند روزبهروز”معنا“ی“meaning” خود را از دست میدهند: همیشه کمپوزیسیونی”composition” بسیار استادانه دارند و بسیار هنرمندانه و بسیار هوشمندند، ولی دارند از تصویر تهی میشوند. البته گاهی طراح خودبه حذف تصویر تمایلی ندارد، اما (مثلاً در عربستان سعودی) استفاده از آن ممنوع است: «بازنمایی”representation” ممنوع است! فقط نوشته!» خُب، طراح مجبور است با این وضعیت کنار بیاید و مقاومت نکند. من هم مجبورم بپذیرم که نسل جدید دارد مرا به سمت گورستان هُل میدهد. زندگی همین است! البته من همهی تلاشم را برای بر هم زدن این شرایط بهکار میگیرم ولی، همانطور که در آغاز صحبتم گفتم، ما متعلق به زمان و مکان خاصی هستیم.
ل.ر. اما شاید پوستر ـ به طریقی دیگر ـ همچنان زنده بماند؛ نه در نسخههای متعدد، بلکه در تنها یک نسخه و برای طراحانی که میخواهند اعتقاداتشان را در مورد موضوعات گوناگون ابراز کنند.
آ.ل. بگذار یک نکته را بگویم؛ وقتی دارم ورکشاپی برگزار میکنم (همین الآن هم مشغول برگزاری یک ورکشاپ هستم و ورکشاپهای بسیاری را مدارس هنری و گرافیک دنیا برگزار کردهام.)، در همان ابتدا به دانشجویان میگویم، ”شاید در زندگیتان هیچوقت پیش نیاید که پوستری طراحی کنید. حتماٌ میپرسید، پس چرا برایمان ورکشاپ طراحی پوستر گذاشتهاید؟پاسخ من این است: پوستر یک «تمرین ابراز عقیده»“theory exercise” است. به آن “ابراز عقیده” میگویم، چرا که در زندگی، وقتی میخواهید نظرتان را ابراز کنید، باید آن را «دقیق و شفاف و تنها در چند کلمه» بگویید؛ نه مثل کسانی که حرفی برای گفتن ندارند ـ مثل بعضی سیاستمدارها که فقط وِروِر میکنند! مهم این است که شما «فقط یک چیز» را بگویید و آن چیزهایی که گفتنشان فایدهای ندارد را دور بریزید.“ تمرین پوستر یک تمرین مهم”ذهنی“ “mental” است: «کوتاه بگویید و فقط آنچه مهم است را بگویید.» پس به همین دلیل است که من کماکان ورکشاپ پوستر برگزار میکنم؛ به عنوان یک تمرین ذهنی و نه یک تمرین”عملی“ “practical”. چرا که، به اعتقاد من، این که پوستری در خیابان نصب شده باشد، خیلی متفاوت از آن است که در موزه به تماشایش بروی. وقتی به موزه میروی، پوستر بر روی دیوار سفید نصب شده و میتوانی بسیار با دقت و سر فرصت تماشایش کنی. ولی وقتی در خیابان هستی، به سر کار، دیدن دوست یا سوپرمارکت میروی یا در حال رانندگی هستی، پوستر را فقط یک ثانیه یا کمتر میبینی و در این یک ثانیه، باید معنایش را متوجه بشوی. پس پیام پوستر باید ”ساده“ باشد. در اصل، هدف پوستر همین بوده. پس امروز من از پوستر برای تمرین ”ذهنی“ دانشجویانم استفاده میکنم: «ساده باش. خودت را در یک ثانیه بیان کن.» پوستر هنوز کارآمد است، حتی اگر مُرده باشد.
ل.ر. شما چند روز را با دانشجویان طراحی گرافیک در تبریز گذراندهاید و تا چند ساعت دیگر تبریز را ترک خواهید گفت. آیا یک توصیهی نهایی به طراحان تبریزی دارید؟
آ.ل. چه میتوانم بگویم؟… وقتی دانشجویان جوان را میبینم، به وجد میآیم، چون میتوانند هر کاری را انجام بدهند، در شروع زندگیشان هستند و همه چیز برایشان شدنی است. اما زندگی همیشه لذتبخش نیست. باید بجنگی و امیدوار باشی و بدانی که هیچ چیز یکراست از آسمان در دستت نخواهد افتاد. امیدوارم جوانان همیشه شور و نشاط جوانی را حفظ کنند.
ل.ر. آیا نکتهای باقی مانده که تابحال از آن صحبت نکرده باشیم و مایل باشید در مورد خودتان بگویید؟
آ.ل. میتوانم بگویم که، با توجه به این که در شهر گمنامی زندگی کردهام، همیشه از این که کارم در دنیا شناخته شده است شگفتزده شدهام. کارهایم باعث شده تا به سراسر دنیا سفر کنم. فکر میکنم خوششانس بودهام و خداوند به من لطف داشته. بله، شانس، نه استعداد. در طول سال، چندین بار به برنامههای گوناگون دعوت میشوم، ولی هر بار به خودم میگویم، «باید افتخار کنی که از تو دعوت شده.» و نمیگویم «آه، دوباره سفر به ایران!» همیشه سعی میکنم از این اتفاقات شگفتزده شوم و لذت ببرم. انگار این اولین بار است که برای عضویت در هیئت داوران مسابقهای دعوت میشوم. در ایران همیشه از من استقبال شده و این عالی است. از این که مرا به ایران و به تبریز دعوت کردید سپاسگزارم و از این سفر بسیار لذت بردم.
ل.ر. و من هم از شما به خاطر این گپوگفت متشکرم.